توقعات و سخت گیری های بی جای پدر زن، زندگی یک زوج جوان را به بن بست کشاند. داماد شاغل به دلیل شغل اش هر چند وقت یکبار سراغ نامزدش را می گرفت و همین امر باعث شد پدر زنش او را به بی توجهی و بی احترامی به خانواده اش متهم کند و قطار تازه به راه افتاده زندگی مشترک زوج جوان را به سمت جدایی سوق بدهد.
داماد خسته از بهانه جویی های پدر زن پرده از دخالت های او کنار می زند و می گوید: من و نامزدم اصلاً با هم مشکلی نداشتیم و نداریم اما پدر زنم کاسه داغ تر از آش شد و با بهانه های واهی و دخالت های بی جا، شیرینی دوران نامزدی ما را زهر کرد.
به خاطر شغل ام مجبور بودم در یکی از استان های مرزی خدمت کنم و هر چند وقت یکبار در زمان مرخصی سراغ نامزدم را می گرفتم و همین ماجرا سبب بروز اختلافات شدید بین من و خانواده همسرم به ویژه پدر زنم شد. پدر همسرم دیدار دیر به دیر من و نامزدم را به حساب بی توجهی و تحویل نگرفتن می گذاشت در حالی که کارمند دولت بودم و دست خودم نبود. پدر نامزدم اصلاً گوشش بدهکار نبود و فقط حرف خودش را می زد و می گفت: چرا با سر زدن های دیر هنگام، آبروی آن ها را جلوی فامیل برده ام؟ نامزدم با این که می دانست حق با من است و او را دوست دارم و از همه مهم تر این وضعیت موقتی است اما کم کم با تحریک های پدرش موضع گرفت و رابطه مان شکراب شد.
هر کاری می کردم که دل پدر زنم را به دست بیاورم تا از لجبازی و تحریک نامزدم دست بردارد اما مرغش یک پا داشت. بعد از گذشت چندین ماه از نامزدی مان همسرم با تحریک پدرش درخواست مهریه کرد تا با این کار به نوعی به بی توجهی من پاسخ داده باشد. وقتی موضوع درخواست مهریه را از همسرم شنیدم شوکه شدم اما او با پشتیبانی بی جا از پدرش مصر بود هر چه زودتر مهریه اش را بگیرد و همین مسئله باعث به وجود آمدن کدورت بین دو خانواده شد و هر روز با هیزم دخالت پدر زنم آتش آن گُر می گرفت تا جایی که حرمتی بین ما باقی نماند و کار به هتاکی رسید. با پا در میانی بزرگان فامیل اختلافات مان کم که نمی شد بلکه برعکس پدر زنم لجوج تر می شد و هر بار درخواستش را عوض و زیادتر می کرد.
بالاخره بعد از مدت ها کشمکش بین من و همسرم، پدر زن مغرور و یک دنده ام پای مان را به دادگاه خانواده کشاند تا به قول خودش با گرفتن مهریه همسرم من را ادب کند. نامزدم با این که می دانست حق با من است اما جرئت ابراز عقیده نداشت و فقط مو به مو دستورات پدرش را اجرا می کرد. وقتی دیدم پدر زنم دست بردار نیست و روزگارمان را سیاه کرده است به دادگاه خانواده آمدم تا شاید با کمک مشاوران، کلیدی برای باز کردن قفل زندگی مشترک مان پیدا کنیم و اگر نشد به ناچار آن را بشکنیم و هر کدام سراغ زندگی خودمان برویم.
|